فی الواقع

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

9_ دوباره اشتباه شد

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۲ ب.ظ

کاش میشد مثل یه عکس سه در چهار کهنه که گوشه ی یه آینه ی خاک گرفته س ، یه سری فکرا و عبور و مرورای مغزی و برشون داشت و پاره کرد و انداخت رفت .

8_نه حتی خورشید نمیده این حس و به زمین

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۰ ب.ظ

کیمی: پس چرا این کار و قبول کردی؟

ادوارد :به خاطر اینکه تو ازم خواستی ...


+دیالوگ
Edward scissorhands

هر چند که اینجا سایت فیلم و سریال و معرفی فیلم نیست .

اما از دعاهایی که میشه کرد اینه که هیچ وقت تو زمان بدی و تو حال بدی قفل هیچ چی نشید . قفل بازی یه بازیگر نشید که بشینید اول و آخر فیلماش و دربیارید و دلتون بخواد همشو ببینید. که محو بشید تو تک تک سکانسایی که بازی میکنه و از بازی فوق العادش حیرت کنید .

من هنوزم واسم سواله که تو چه جوری میتونی؟؟

7_Depp II [heart]

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۶ ق.ظ

ویلی ونکا : تو نمیتوتی یه کارخونه شکلات سازی و بگردونی در حالیکه خانوادت بهت آویزونه .  یه شکلات ساز باید تنها و آزاد باشه  و دنبال آرزوهاش باشه تا به نتیجه برسه . مثل من . خانواده ای ندارم و غول موفقیتم .

چارلی : یعنی اگه با تو بیام دیگه خانوادمو نمیبینم؟

ویلی ونکا : بله . بعنوان جایزه .

چارلی :پس نمیام ...! من خانوادمو با هیچ چیز عوض نمیکنم . حتی همه ی شکلات های دنیا ...


+دیالوگ

Charlie and the chocolate factory




فور دییر جانی دپ:

 تو ، چه جوری میتونی اینقدر خوب بازی کنی ؟ چه جوری میتونی اینقدر خوب باشی لعنتی؟ چه جوری میتوتی هر لحظه منو غرق کنی تو همه ی نقشایی که بازی میکنی؟ چه جوری؟

کلاه دوز : در باغ خاطره ها ، در کاخ رویا ها . اون جا جاییه که ما همدیگه رو خواهیم دید .

آلیس : ولی رویا واقعیت نیست.

کلاه دوز : کی میتونه فرقشون و تشخیص بده ؟


+دیالوگ

Alice through the looking glass

5_ در حالی که از اطراف خود غافل بوده اند

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۲ ق.ظ

قسمت 21 ماه عسل 96:

تمام مدتی که داشتم این برنامه ماه عسل و میدیدم بدون اغراق خنده از صورتم نمیرفت . تجربه ها و حرفاشون قشنگ بود و خنده های احسان خنده ساز تر . 

ولی به خودم که اومدم و بیشتر که فکر کردم دیدم اونا چهار تا آدم پا به سن گذاشته ای بودن که مطمئنا واسه خندیدن من و امثال من نیومده بودن . با خودم فکر کردم چی میشه یه آدم تا هفتاد سالگی ش میره دنبال یه سری آمال و آرزویی که بهشون نمیرسه و میبینه نمیرسه و دست برنمیداره .

چی میشه ما آدما آرزوهایی رو دنبال میکنیم که میدونیم بهشون نمیرسیم ؟ پی چیزایی میریم که میدونیم و حداقل میبینیم که واسمون چیزی نداره . یا حداقل چیزی که میخواهیم و نداره .

شاید واقع بین بودن و از دور نگاه کردن این جاها به دردمون بخوره . به دردمون بخوره که بفهمیم و درک کنیم که باید دست بکشیم از یه سری چیزایی که ازبس تو عمقشونیم نمیتونیم چیزای دیگه رو ببینیم.  نمیتونیم بفهمیم و درک کنیم که زندگی فقط اون چیزی که خودمون به زور تو مخیله مون گنجوندیم نیست.  

باید دست بکشیم.  واقع بین باشیم.  یه سری چیزا تو تقدیرمون نیست و ما نمیتونیم هفتاد سال عمرمونو بزاریم واسه رسیدن به چیزی که آخرم بهش نمیرسیم.  

دست برداریم.  دست بکشیم .


+خنده ی احسان را درین تصویر دوست-__-