9_ دوباره اشتباه شد
کاش میشد مثل یه عکس سه در چهار کهنه که گوشه ی یه آینه ی خاک گرفته س ، یه سری فکرا و عبور و مرورای مغزی و برشون داشت و پاره کرد و انداخت رفت .
کاش میشد مثل یه عکس سه در چهار کهنه که گوشه ی یه آینه ی خاک گرفته س ، یه سری فکرا و عبور و مرورای مغزی و برشون داشت و پاره کرد و انداخت رفت .
کیمی: پس چرا این کار و قبول کردی؟
ادوارد :به خاطر اینکه تو ازم خواستی ...
هر چند که اینجا سایت فیلم و سریال و معرفی فیلم نیست .
اما از دعاهایی که میشه کرد اینه که هیچ وقت تو زمان بدی و تو حال بدی قفل هیچ چی نشید . قفل بازی یه بازیگر نشید که بشینید اول و آخر فیلماش و دربیارید و دلتون بخواد همشو ببینید. که محو بشید تو تک تک سکانسایی که بازی میکنه و از بازی فوق العادش حیرت کنید .
ویلی ونکا : تو نمیتوتی یه کارخونه شکلات سازی و بگردونی در حالیکه خانوادت بهت آویزونه . یه شکلات ساز باید تنها و آزاد باشه و دنبال آرزوهاش باشه تا به نتیجه برسه . مثل من . خانواده ای ندارم و غول موفقیتم .
چارلی : یعنی اگه با تو بیام دیگه خانوادمو نمیبینم؟
ویلی ونکا : بله . بعنوان جایزه .
چارلی :پس نمیام ...! من خانوادمو با هیچ چیز عوض نمیکنم . حتی همه ی شکلات های دنیا ...
+دیالوگ
Charlie and the chocolate factory
فور دییر جانی دپ:
تو ، چه جوری میتونی اینقدر خوب بازی کنی ؟ چه جوری میتونی اینقدر خوب باشی لعنتی؟ چه جوری میتوتی هر لحظه منو غرق کنی تو همه ی نقشایی که بازی میکنی؟ چه جوری؟
کلاه دوز : در باغ خاطره ها ، در کاخ رویا ها . اون جا جاییه که ما همدیگه رو خواهیم دید .
آلیس : ولی رویا واقعیت نیست.
کلاه دوز : کی میتونه فرقشون و تشخیص بده ؟
+دیالوگ
قسمت 21 ماه عسل 96:
تمام مدتی که داشتم این برنامه ماه عسل و میدیدم بدون اغراق خنده از صورتم نمیرفت . تجربه ها و حرفاشون قشنگ بود و خنده های احسان خنده ساز تر .
ولی به خودم که اومدم و بیشتر که فکر کردم دیدم اونا چهار تا آدم پا به سن گذاشته ای بودن که مطمئنا واسه خندیدن من و امثال من نیومده بودن . با خودم فکر کردم چی میشه یه آدم تا هفتاد سالگی ش میره دنبال یه سری آمال و آرزویی که بهشون نمیرسه و میبینه نمیرسه و دست برنمیداره .
چی میشه ما آدما آرزوهایی رو دنبال میکنیم که میدونیم بهشون نمیرسیم ؟ پی چیزایی میریم که میدونیم و حداقل میبینیم که واسمون چیزی نداره . یا حداقل چیزی که میخواهیم و نداره .
شاید واقع بین بودن و از دور نگاه کردن این جاها به دردمون بخوره . به دردمون بخوره که بفهمیم و درک کنیم که باید دست بکشیم از یه سری چیزایی که ازبس تو عمقشونیم نمیتونیم چیزای دیگه رو ببینیم. نمیتونیم بفهمیم و درک کنیم که زندگی فقط اون چیزی که خودمون به زور تو مخیله مون گنجوندیم نیست.
باید دست بکشیم. واقع بین باشیم. یه سری چیزا تو تقدیرمون نیست و ما نمیتونیم هفتاد سال عمرمونو بزاریم واسه رسیدن به چیزی که آخرم بهش نمیرسیم.
دست برداریم. دست بکشیم .
+خنده ی احسان را درین تصویر دوست-__-