فی الواقع

۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

این قید، بدون شرط است

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ب.ظ

من یه دسته گل نرگس تو دستام داشتم . روزها و ماه ها و سال ها گذشته بود و من بالاخره تو دستام عطر نرگس و یدک میکشیدم . خیابونا همون خیابونا بودن . آدما همون آدما بودن . ولی من دیگه من نبودم . پوزخند کسی ناراحتم نکرد . غصه ی کسی ناراحتم نکرد . اخم و خنده ی کسی منو تو خودم حبس نکرد .من میخندیدم و شاد بودم و تو دستام نرگس داشتم . دیگه هیچ مسیر میانبری رو انتخاب نکردم . از هیچ جای خلوتی رد نشدم .خیابونای شلوغ و طولانی رو انتخاب کردم و دلم میخواست جار بزنم که همه ببینن و بفهمن تو دستام نرگسی دارم که قدم به قدم در حال بوییدنش بودم . روزها گذشته بود و ماه ها و سال ها . غصه ها و افسردگی ها و تاریکی ها . درا باز شده بودن و شب ها صبح شده بودن و من یه دسته نرگس تو دستام بود.