تا سوال ب رفتن یا موندن؛ یه گل یا پوچ
ماجرا ازین قرار بود که ما دوست داشتیم همدیگه رو خوشحال کنیم . دوست داشتیم همدیگه رو دوست داشته باشیم . دوست داشتیم همدیگه رو سالم ببینیم.سلامت . شاد . در اوج . بی دغدغه . اما یه جای کار میلنگید . چند جای کار میلنگید . میلنگید . میلنگد . بلنگد .
ما زخم میزدیم به هم .خون از رگ های همدیگه میریختیم . از چشمای هم . قلبای همو میشکوندیم. بغضای هم . ولی خب دوست داشتیم همو . اگه نداشتیمم بدون هم نمیتونستیم. بدون من . بدون اون. بدون هم . چیزی کم میشد که جاش پر نمیشد. خسته میشدیم از هم . آه میکشیدیم برای هم . ولی خدا رو قسم میدادیم ما رو از هم نگیره . جدامون نکنه . دردی به دردامون اضافه نکنه. با هم برای فردا نقشه ای میکشیدیم و ب محالیتش تف مینداختیم و فقط میخواستیم همو خوشحال ببینیم . نمیدونست من از گلای مصنوعیه موندنی بدم میاد؟ به درک. نمیدونست بیزارم از همه چی؟ به درک . میدونستم و به ندونستن میزدم که از برم کارا و حرفا و فکراشو؟ به درک. ما فقط میخواستیم همو خوب ببینیم . اون بالا بالا ها . صد تا بهتر از ما وجود داشت؟ حسرت میخوردیم؟ حسادت میکردیم؟ اشکامونو تو بالش خفه میکردیم؟ بغضامونو تا مرز عفونت تو گلومون نگه میداشتیم ؟ مهم بود؟ بود؟؟د آخه نبود . بازم میدوییدیم واسه حال خوب هم کاری کنیم .کارها میکردیم . برگ برنده ها رو میکردیم . حماقت ها میکردیم . جا می موندیم . جا میزدیم .
ماجرا ما بودیم . مایی که خوشحال شدنی نبود . مایی که بلد بود خوشحال کنه و بلد نبود حالش خوش شه. دیر فهمیدیم ولی . دیر فهمیدیم و زود تصمیم گرفتیم . تصمیم گرفتیم و دست کشیدیم . زخمایی که به هم زدیم و فراموش کردیم . قلبایی که شکسته بودیم به هم برگردوندیم .سر از جهنم در نیاوردیم اما بهشت رو هم رها کردیم. دست کشیدیم. دست برداشتیم. چمدونای رفتن و پر کردیم و هر کدوم راه خودمونو رفتیم.
من که گفته بودم دارم میرم. گفته بودم دارم میرم و گفته بودم دلم پیش تر از من رفته. گفتم که میرم و رفتم . گفته بودم میرم . گفته بودم.
- ۹۷/۱۱/۲۵