فقط میخواستم شکل خودم باشم
《احساس ترس و گناه با هم خواهرن
یه موقع یه مردی رو میشناختم که دو تا خواهر و خوب میشناخت
وقتی اون مرد میخوابید اون خواهرا روی پلکش رو میبوسیدند
و هر روز صبح اون یه ذره بیشتر دیوونه میشد
پس یه دیوار دور خودش ساخت تا اونا رو بیرون نگه داره
ولی اون دو تا خواهر باهاش اون تو بودن
حتی اون جا هم بودن
اون مرد احمق فکر میکرد دیوارش اونا رو بیرون نگه میداره
ولی اون تو به اندازه کافی جا بود
هم برای خودش و هم برای اونا
پس اون پشت دیوار گیر افتاد
ترسیده بود و احساس گناه میکرد
و صدای اون مرد تبدیل شد به یه صدای گوش خراش
به دیوارا چنگ زد و ناله کرد
و دیوار خودش انگشت هاشو برید
تا جایی که صدای چنگ زدن هاش شبیه صدای موش های توی دیوار شد
اون احساس میکرد کوچیک شده، خیلی کوچیک
ولی اون فقط توی خوابش بود
و وقتی اون بیدار میشد
اون بلند بود
خیلی بلند
برای همیشه
احساس ترس و گناه با هم " خواهرن "
ولی وقتی بیدار میشی تنهات میزارن
برای همیشه
...》
+دیالوگ یه سریال
- ۹۸/۰۲/۰۷