فی الواقع

چه کنی بند ز بندت همه یکبار جدا

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۸ ب.ظ

میخوام ازت بگذرم  . تمومت کنم . حتی بهت فکرم نکنم . دست از همه ی به امید تو گفتنام بردارم . سر هیچ دوست داشتنی از تو توی چشمام اشک جمع نشه . فراموشت کنم . بگذرم . به هیچ پنجره ای نگاه نکنم . دل به هیچ پنجره ای نبندم . دل خوشی الکی نداشته باشم . امید الکی نداشته باشم . سرم و بندازم پایین و اول صبحا که پامو میزارم بیرون تو دلم نگم هوامو داشته باش . کوکی که خودم با دستای خودم به مقنعه م بستم و باز کنم . پاره کنم . همه بندای وصل شده از دلم به خودتو باز کنم . من از نذر هر شبم دست برداشتم . دیشب . همین دیشب دست برداشتم.  همه وجودم اشگ میریخت و سرم داد میزد  که پاشو و لج نکن و نزار این نیمچه بند تازه وصل شده پاره شه . لج کردی باهام و پاره ش کردم . نبودی آخه . جایی که باید میبودی نبودی . جایی که قلبامون درد میگرفت و فکر میکردیم اسمت معجزه میکنه و تو نمیزاری دلی بعد از اسم تو بشکنه . اما شکست.  بعد از اسم تو هم شکست . درست همون جاهایی که دلمون خوش بود که تو تنها دستاویز بودی و هیچی غیر تو کافی نبود . قلبامون شکست . درد گرفت. من ازت میگذرم که جلوی چراهای مغزم گردنم و کج نکنم به ندونستن. تو تموم وجودم تمومت میکنم که واسه چراهام دلیل داشته باشم . حداقل بگم چون تمومت کردم این اتفاقا افتاد .چون تموم شدی دیگه پیشم نبودی . نبودی ...نبودی که قلبامون درد میکنه و دیگه هیچ وقت هیچی سر جاش نیست و تو خودتم میدونی که دیگه هیچ وقت هیچی سر جاش نیست و تمام آمال و آرزوهامون دود بدبویی گرفت و رفت هوا . تو میدونی.  از اولشم میدونستی. از قبلتراشم میدونستی . میدونستی و کاری نکردی . کاری نکردی .

  • ۹۶/۰۸/۰۲